غروبا میرم تو کوچه
روی اون نیمکت خالی
میدونم یاد تو اینجاست
همیشه همین حوالی
توی دستام یه بغل گل
از همون گلای قرمز
همونا که دوست داشتی
گل بوسه روش می کاشتی
رنگ یا قوت تو چشمات
کهربایی خواستنی بود
مثل فال، تو شعر حافظ
روشنای زندگی بود
حس گرم توی دستات
یخ ها رو مذ اب می کرد
با همون لطافت خاص
غم ها رو سراب میکرد
وقت بارونا قدمهام تا خود عذاب میرن
انگاری رو بال ابران، یا دارن به خواب میرن
تو دیگه بر نمی گردی مثل خون رفته از رگ
انتظار من زیاده ،تو بودی ستاره ای تک
خیلی وقته دیگه نیستی
بی تو من تنهای تنهام
شب و روز فرقی نداره
با خیالت توی رویام
از خدا فقط یه خواهش توی جون من نشسته
دیدن چهره ی ماهت روی اون نیمکت خسته