تب و تاب
جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۴۲ ق.ظ
از بی کسی این دل ز تب و تاب فتاده
آن کس که تپش داد چرا تاب نداده
بیچاره ی دل روز و شبش در طلب یار
خون خورد و برون داد نگفت هیچ ز اسرار
از بی کسی و غصه و اندوه چه ها رفت
کان گونه دلی شاد بدین گونه فنا رفت
آن خوش سخن می طلب مجلس عشاق
خونابه دل خورده و خود را زده شلاق
هر کس که دلی خواست به دریا بسپردش
دریا به درون برد و برون زد به کنارش
ما در طلب یار به آتش برسیدیم
روزی به خود آییم که آخر برسیدیم
3-7-92 خونه 00:00
- ۹۲/۰۷/۱۲