از تو
جمعه, ۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۳۶ ق.ظ
می خواهم از تو بنویسم
اما
همین که به ذهنم می آیی، قلبم به تپش می افتد و نفسهایم به شماره
می خواستم از تو بگویم
از لبخندهایت
از نگاه هایت
و از آنهمه دوست داشتن که با اشاره ای خرجت کنم
تو تنها کسی هستی که مرا به زندگی امیدوار نی کند
تو همان نوری هستی که به زندگیم تابیدی
و تو همان سحری هستی که هیچگاه به صبح نرسید
٢٧-٤-٩٥ ١:٠٠
#سید_مجتبی_قاسمی
- ۹۵/۰۶/۰۵