چلچلا- دل نبشته هایی از جنس شعر، نثر و ترانه

شعر- نثر- ترانه
چلچلا- دل نبشته هایی از جنس شعر، نثر و ترانه

این سایت حاوی دل نبشته های دوستان ما از سراسر دنیاست.
نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما همواره می تواند راهگشا باشد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
۱۶
اسفند

 

مگه بهترین نبودم

مگه نازنین نبودم

مگه تو نبودی میگفتی

تو نبودی من نبودم

مگه عاشقت نبودم

مگه عشق تو نبودم

مگه بهترین غزلهارو

برای تو نسرودم

 

چطوری شده که رفتی

چرا هیچی بم نگفتی

 نکنه میون عاشقها

دل به عشق دیگه دوختی

انگاری راستکی رفتی

انگاری منو فروختی

مراقب باش تورو جدت

نبینم که روزی سوختی

 

تو برو خب به سلامت

من هم اینجام پر حسرت

پر احساسمو و تردید

رفتنت نمیشه عادت

مشکی می پوشم به حسرت

ختم قلبم و علاقه ات

تو که خوش باشی عزیزم

قلب من میگیره راحت

 

منم و خدای خوبی

منم و عشق دروغی

منم و بغض حضوری

منم و حسرت و دوری

منم و گریه و شوری

منم و خنده زوری

منم و داغ نگفته

منم و عشق و صبوری

 ۱۶-۱۲-۹۲.  ۲۳:۱۹

  • تخلص: بی نام
۱۳
اسفند

عمری پی توگشتم وگشتم همه نالان
در کوی و بر و دهکده و شهر و خیابان
من را زچه پرسی، بپرس از همه پیران
کان عاشق سرگشته که بوده است ز ایران
آن بی نفس در قفس مست پریشان
آن تک پر پرعشق که چشمش همه گریان
آن کشتی تنها که بجامانده ز طوفان
آن عاشق بی عشق به ظاهر همه خندان
تا آمدی و دیدمت ای ساحل آرام
روحم ز بدن رفت و روانم شده ویران
ای هم نفس و هم سخن و هم نظر ای جان
هرشب به سحر وصل تو خواهم ز سرانجام
۱۲-۱۲-۹۲  ۱۴:۰۰

  • تخلص: بی نام
۱۵
بهمن

کاش میشد اشک را پنهان کنیم

رقص شادی در چمن زاران کنیم

دیدگان رابر نم باران دهیم

هر چه پیش آمد، اکنون آن کنیم


۰۷
بهمن

مهربونی مثل آفتاب

تو شبای پر بهونه

دیگه وقتشه شروع شه 

قصه های عاشقونه

ای که بی تو یه کویرم

یه کویر داغ و خسته

بده امنیت به چشمام

بی تو من همیشه تنهام

رد پای گرم و شاد ت

 توی هر گوشه ی خونست

بوی گیسوی سیاهت

 بوی ریحون، بوی پونست

روح آرامش ،جوونی

که تو قلب من میمونی

تو همیشه مهربونی

که واسه دلم میخونی

تو خرابه ی وجودم

توی هر بیت سجودم

مست دیدارتو بودم

ای همیشه قلب و جونم

واسه تو اگه نخونم

توغبار غربت و غم

فردا رو بی جون میمونم

۲۹
دی

دین دیرین دارم  به کبوتر

به گلای خشک وپرپر

به لبان باغبانی

که گرفت زیارنشانی

به بهانه ی بهاری

به شکوفه های جاری

به خدای باور سبز

به نظام درهم نبض

به زیارت درختان

به جلال برگریزان

به روان و جسم خسته

به دو دست پشت بسته

به سلامت یه عابر

به هووو های جابر

به غرورابر خیزان

به نگاه خیس باران

به شیار دره و سنگ

به دلاوران در جنگ

به سیاه چادر کوچ

به دو چوب رقص  بلوچ

به سیاهی قلم، به افکار

به نوشته های بر دار

به سلاطین بی یال

به  سواحل پر وال

به نگاه مادر پیر

به حراج  نفت یا قیر

به نهال سالخورده

به خیال آب برده

..... دین دیرین دارم

 

۲۷
دی

یه وقتایی حس بدی تو دله

همه دلخوشی ها واست باطله

یه وقتایی اونقدر دیوونه ای

صدای نگات از درون دله

یه وقتا میشه دور بشی از خودت

بمون میون خودت فاصله

یه وقتا همه عالمم بت بدن

بازم حس سردی هنوز تو دله

یه وقتا یه بغضی میاد تو گلو

بخوای جمله ای هم بگی مشکله

یه وقتا یهویی دلت میگیره

بخوای اشک نریزی دلت میمیره

یه وقتا میشه تا قیامت بری

یه لبخند ساده میشه مساله

یه وقتایی جمعه میشه تو دلت

چیکارش داری خب همینه دله

27-10-92   00:00

  • تخلص: بی نام
۲۱
دی

فرصت دیدار دل از دست رفت

آن که در این کوی نشد،مست رفت

چشمه اگر راهی مرداب شد

غیرت خود را بشکست،پست رفت




۱۳
دی

بسپار دل به دوزخ در این جهان نمان دل                        خروارها محبت هرگز ندیده حاصل

در وصف نیک رویان طومارها نوشتیم                         در دیده ی بزرگان ما خارهای زشتیم 

شلاق داغ خوردیم، شب را به صبح سپردیم                  وز بزم بی مرامان هرگز سخن نبردیم

سنگین بار غیرت ،دنیا از آن به حیرت                      در هفت ملک عشقش درمانده گشته  شهرت

در حسرت نگاه، افسون گر زمانه                             ثرمایه ها نشاندیم یاقوت و شاه دانه

ما مردمان ساده، رویا فریب داده                               مدهوش و مست ماندیم در پشت جام باده

با آن همه صداقت ،وسواس ها و طاقت                              امروز حال ما بین در حسرت و ملامت

شوقی دگر نمانده در رو ی و موی و بازو                          دنیا را کشاندیم در یک کف ترازو

تا خون قاضی عدل چون خاک مرده سرد است                     دوزخ کیان مرد است



۰۵
دی

شب خیمه ی خوابهایی سنگین

رویای بلند وقصرهایی رنگین

همبستری ماه وستاره در اوج

رقصیدن باد در نیستان چون موج

فریاد نواهای خاموش رسا

وز جنگل ابرهای تاریک و سیاه

هر روی به وقت شب شده تیره و تار

فرق است میان دزد و بیرق یار

بیشه در تلاطم عبور صید و صیاد

بوف روی شاخه ،غرق در بوسه ی باد

هر کوچه و خانه ای قلمرو خاموشی

گهواریه شهر سرکشیده شربت بیهوشی

آرامش پیر چو مه نشسته در مخمل خاک

تاریکی به هرطرف چنگ زده چون پیچک تاک

خرسند زمین ز دوری نور و نفس

زاییده هزارها گور وقفس 

۲۷
آذر


تودر آغوش ماه آرام گشتی

چو اسب سرکشی که رام گشتی

چنانی خفته ای در بند بازو

بسان طعمه ای در دام گشتی