چلچلا- دل نبشته هایی از جنس شعر، نثر و ترانه

شعر- نثر- ترانه
چلچلا- دل نبشته هایی از جنس شعر، نثر و ترانه

این سایت حاوی دل نبشته های دوستان ما از سراسر دنیاست.
نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما همواره می تواند راهگشا باشد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۷۵ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

۱۴
اسفند

عاقل شدن مردم این شهر محال است
احساس نیاز و خدمت خلق خیال است
هی گفتن و قول دادن و انجام ندادند
الحق که سگ زرد بدین وضع شغال است
۱۴-۱۲-۹۳ ۱۷:۵۰

  • تخلص: بی نام
۲۷
بهمن

یه طرف شب، یه طرف روز

یه طرف تو فکر دیروز

یه طرف دنیا رو کشته

واسه تاج و تخت امروز

هر دو تا میگن که حقن

هر دو تا میگن برندن

انگاری این همه آدم

الکی رفتن و مردن

هرکدوم میگه که حقه

اون یکی هم میشه کافر

اگه با اونا نباشیم

دنیامونم میشه باطل

تو بگو کدوم حقیقت

میگه با جنگ و رضالت

زورکی بگه که اینه

راه حق، بیایی باید

نه مسلمون و نه کافر

نه که با دین نه که بی دین

همگی شون خوب میدونن

بابا لا اکراه فی الدین

۲۷-۱۱-۹۳.  ۰۰:۰۰

  • تخلص: بی نام
۱۴
بهمن

شب است  دل هوایت را نموده

تو را سجده به سجده دل ستوده

شب است و یاد تو در خاطر من

تمـــــــام لحظه هایم را ربــــــــوده

شب است و شانه خالی از سر تو

به بالیــــــــــنم به جز یادت نبوده 

شب است و کوچه های تنگ و تاریک

تو را در اشک چشمم نو نموده

30-11-91   00:30

  • تخلص: بی نام
۲۱
آذر

گذشت و گذشت و رسیدم به سی

نبود و نشد همدم من کسی

خزان و خزان و خزان و خزان

همه فصل من بود و من نگران

چه غمها، چه اشکها، چه بغضهای سرد

کسی لااقل گوش به آنها نکرد

چه شبهای تلخی که در بی کسی

به سر شد ولی هیچ نامد کسی

کجایی تو یار غم بی کسی

کجایی، بگو پس تو کی می رسی

بیا تا کنم جان خود را فدا

بیا سمت من، بنده پرگناه

من از تو فقط این خواهش کنم

به من قدرتی ده ستایش کنم

ستایش خدای بزرگ و رحیم

خدای محبت خدای کریم

همان که مرا لطف بی حد نمود

نفس تا نفس بایدش می ستود

دریغا ازین عمر که بد کرده ام

چه گویم که الحق شرمنده ام

ز توست عرش عالم خداوند دل

منم ذره ای ناطق از آب و گل

تو رب دو عالم تویی رهنمای

منم رب خواهش به جنگ من آی

ز دریای لطفت همه باخبر

منم ذره ای پر گناه و شرر

همی خوانمت تا ببینم تورا

من بنده ات، نادم از هر گناه

خدایی و الحق مرا ساختی

ولی در نبردت به من باختی

خدای نیازم خدای نیاز

اگر می توانی به من تو نباز

مرا دیده ای ده که خواهش کنم

تو را ازته دل پرستش کنم

ز لطف خودت اینچنینم فزای

که تنها تو باشی مرا رهنمای

نباشد مرا بر کسی یک نیاز

حواسم به تو باشد اندر نماز

چنان مهر خود در دلم افکنی

ز حب جهانت مرا بر کنی

اگر من بخواهم نویسم نیاز

دو عالم بباشد به کاغذ نیاز

همه خواهمت من خدای نیاز

تو را جان منجی به من این نباز

۲۱-۹-۹۳ 13:23

  • تخلص: بی نام
۲۷
مهر

این یه احساس زلاله

اینکه می خوام با تو باشم

نه هوس بود و نه دوران

الهی که من فدات شم

تو رو رنجوندم و هربار

بغضمو تنهایی خوردم

از نهایت علاقه است

میدونی برات میمردم

روز و شب توی خیالم

مینشستی تو کنارم

همه اینا نشونه است

که بدونی دوست دارم

توی آیه های هستی

تو فقط به دل نشستی

تو رو میخوام تا همیشه

زنده هستم تا تو هستی

۲۶-۷-۹۳ ۰۰:۰۰

  • تخلص: بی نام
۲۰
مرداد

میون جمع خندون و تو تنهایی یجور دیگم

همه دردای دنیا رو شبا دارم توی سینم

همه دنیا جلو پامه ولی چیزی نمیبینم

تو فکر داشتن دستات همش یک گوشه میشینم

تو تبعیدی به دنیا و منم تبعید چشماتم

یه دریا تو نگاه توست، همینه از همه سیرم

واسه بودن کنار تو همش دلشوره میگیرم

جهنم هم بری بازم برات هی سیب می چینم

میون سنبل و سبزه، کنار آب و آیینه ام

فقط اسم تو میمونه که باشه هفتمین سینم

  • تخلص: بی نام
۲۴
ارديبهشت

هم همه ی هیچ در این وادی است

بین که چه پوچیم، کجا شادی است

معنی ما،مستی ما،جان ما

معنی مستیست که بی معنی است

در گذر از خوب وبدو خیر و شر

آن که نه خوب است و نه بد، راهی است

داد که سنگین شده مثقال کار

وزن بی اندیشه همی جاری است

گاه به فریبی که چو فری شده

میرود آسان که نه ناکامی است

در گذر از بی خود با خود شدن

فالش مگو راز که رسوایی است

 

۲۳
ارديبهشت

جستجویت میکنم ای بهترین آهنگ من

ای تو تنها محرم این قلب همچون سنگ من

جستجویت میکنم شاید تو را پیدا کنم

آنچه شعرم می کشد در وصف تو برپا کنم

جستجویت میکنم ای بهترین آیینه ام

ای تو تنها همدم شبهای چون آدینه ام

جستجویت می کنم ای بهترین پاداش من

ای تو حد بی نهایت، ای تو تنها باش من

جستجویت می کنم روشن ترین آیینه ام

هرچقدر من را برانی، از تو من بی کینه ام

جستجویت می کنم حتی اگر رسوا شوم

روز و شب همچون مجانین هر دمی شیدا شوم

جستجویت می کنم تنها دلیل بودنم

جستجوگرتر ز من در آسمانها هم منم

جستجویت می کنم ای یوسف کنعان من

یاسرم بر زیر گل کن یا بیا دامان من

۲۲-۲-۹۳. ۱۰:۳۴

  • تخلص: بی نام
۰۳
ارديبهشت

بوته سبزی عالمی ترکیده بود

در کویر بی کسی خشکیده بود

سختی و تنهاییش به جان خرید

مثل او، برگی به دنیا کس ندید

دور شد از شهر گلها و درخت

خار شد در چشم آنها و برفت

تکه سبزی در دل دریای شن

سوز گرما چهره اش کرده خشن

سوخت در تنهاییش آرام و سرد

رنگ رخسارش ورا بیگانه کرد

ریشه اش در شن ولی از نور بود

غرق تنهایی ولی مسرور بود

----------------------

با خودش می گفت که گر تنها شدم

در دل نامردمان رسوا شدم

دست ایزد همچنان یار من است

حب دنیا مایه خار من است

در ره او اینچنین تنها شدم

عالمی دارم چو با الله شدم

عشق بازی با خدا هر روزه بود

صبح تا شب را تماما روزه بود

سخت بود و سخت بود و سخت بود

روز و شب پروردگارش می ستود

عاقبت طوفان سختی درگرفت

کل دنیا حالت محشر گرفت

باد بر جان جهان افتاده بود

هر چه بر راهش رسید افکنده بود

گردبادی سخت و طوفانی مهیب

آمد و بر شهر گلها زد نهیب

برگ ریزانی بشد در آسمان

هیچ آثاری نبود از گل میان

شهر گلها همچو مومی شد بدست

باد، ریشه تا به گلبرگش شکست

باد بر شن ها رسید و چرخ زد

چنگ بر صحرای وارون بخت زد

دست در دستان بوته زد شدید

جنگ سختی بین آن ها شد پدید

بوته هرچند سخت پابرجای بود

باد، وی را از دل صحرا ربود

بر زمینش کوفت و بر آسمان

صد هزاران چرخ زد در آن میان

بوته دائم ذکر حق در سینه داشت

اشهد ان له به روی لب گذاشت

باد چرخی سخت زد وی را گرفت

پرت کرد او را که دنیا شد شگفت

بوته از جان در وجودش هیچ بود

باد او را شهر دور افکنده بود

چرخ چرخان رفت و رفت تا پرتگاه

مرگ از دره به او می زد نگاه

غلت غلتان رفت و رفت تا انتها

جان خود در دست گرفت بی ادعا

هی شکست و هی شکست و هی شکست

تا به آخر بر لب جویی نشست

ناگهان خود را دل شهری بدید

گویی آخر فصل خوشبختی رسید

در کنار خاک و در آبی عجیب

رسته بود صدها گل سبز و نجیب

دست در دستان خاک افکند و ماند

سجده شکری زد و الحمد خواند

دیگر آن دوران بد آمد به سر

از غم و تنهاییش نامد خبر

از ازل این بوده رسم زندگی

نیکنامی در پی حق بندگی

در زمینش بنده باش و مرد باش

هر چه الله ات بدان امر کرد باش

.......

  • تخلص: بی نام
۲۳
فروردين

 

از هرچه دوست داشتن تو، من بریده ام

 

راه دراز رفته که این حد رسیده ام

 

هان ای کمان چشم و ابرو ای خدای عشق

 

 در انتهای عشق تو به نفرت رسیده ام

۲۳-۱-۹۳. ۱۱:۰۰

  • تخلص: بی نام