چلچلا- دل نبشته هایی از جنس شعر، نثر و ترانه

شعر- نثر- ترانه
چلچلا- دل نبشته هایی از جنس شعر، نثر و ترانه

این سایت حاوی دل نبشته های دوستان ما از سراسر دنیاست.
نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما همواره می تواند راهگشا باشد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۵۷ مطلب با موضوع «نثر» ثبت شده است

۲۸
شهریور

آنقدر اوضاع شهرم ناجوانمردانه است که کدش شد شماره اورژانس اجتماعی

  • تخلص: بی نام
۲۲
شهریور

آنگاه که چشمانت مرا دوخت، گیسوانت دارم زدند....

  • تخلص: بی نام
۳۱
مرداد
خداوندا
چه کسی است که نداند
تو بزرگترینی
آفریدگاری
بخشنده ترینی
مهربانترینی
و عرشت بی انتهاست...
پروردگارا
کفر نمی گویم
تو را با ذهن کوچکم می سنجم
پرسش دارم
چرا
چرا در بارگاه ملکوتیت دست به آفرینش زدی؟
جن را آفریدی
در حالیکه میدانستی متکبر است
و شش هزار سال تو را به دروغ پرستید
و تو می دانستی و دم بر نیاوردی
فرشتگانی داشتی که تنها از روی آموخته هایشان تو را سپاس می گفتند...
اما باز دست به آفرینش زدی
و بهترین دست ساخته ات را بوجود آوردی
موجودی که در اوج کوچکی، می تواند آنقدر متکبر باشد که ابلیس هم به او نرسد و یا آنقدر سپاسگزار که نظیری نداشته باشد
پروردگار
دلیل آفرینش موجودات چیست؟
مگر جز عشق هم آفریدی؟
ولی چرا باز هم آفریدی؟
ذهن ناقصم مرا اندوهناک می کند
تو هم تنهایی؟
آفریدی و تحمل کردی اما کافی نبود
خواستی در اوج اختیار موجودی تو را بپرستد
نه چون جن و فرشته
تو با آنهمه بزرگی و جلال تنهایی
ما خدایی همچون تو داریم که در اوج تکبر نیز در بحرانها میخوانیمش
اما تو چه؟!
اینهمه موجودات کوچک اگر شبانه روز حمدت را گویند حتی ذره ای نمی توانند از الطافت را جبران کنند چه برسد به پر کردن تنهاییت!
آنقدر کوچکیم که چنین خدایی را تو خطاب میکنیم و همین آغاز نفهمیدن است
و تو تنها بزرگی هستی که تو خطاب میشوی
تنها صاحب حقی که بهترین آفریده ات هم تو را فراموش میکند
یادم می آید شخص پستی که به من توهین کرده و سیلی ای نثارم کرد. در دل بخشیدم به دلیل آنکه در محضرت بگویم
من که در مقابلت هیچم، از خود کوچکتر را بخشیدم،تو که خدایی مگر میتوانی همچون منی که در مقابلت هیچم را نبخشی؟
خدایاااا
دوست داشتنهایمان، پرستیدنمان و پیروی هایمان هم بوی معامله می دهد...
راهت را نه برای رسیدن به تو، بلکه برای بهشتت انتخاب نموده ایم
چقدر تنهایی خدای من...
تنهاترینی که همواره پناهمان بودی
تو بزرگترینی
مهربانترینی
بهترینی
و نیز
تنهاترینی
٣١-٥-٩٢    ١:٢٤   خونه
  • تخلص: بی نام
۱۴
مرداد

بیدار شو،ببین چقدر میخندد آسمان

ببین در این سرای بیکاران

همه در نای آرزو فریاد میکنند

و تو را ای نگاه رقص آفتاب

همنشین روشنای ماهتاب

ای زرد کوچک خیال خواب

......سلام

۰۸
مرداد

دست خورشید در پی بی وفایی سایه ها برفت                                 گویی از دیار ما بوی کبریا برفت

وقت صبح دگر کسی ز نور به کوچه ها نشانه ای ندید                        حتم که آن همیشه ناخدا برفت

کعبه با همه جلال،در ضیافت جلوس دست حق به روی خاک              همچوخادمی پی زیارت قدوم مرتضی برفت

کودکان پی نیاز خود به هر کجا سری زدند                                   شیر در پیاله،اما شرر ز شیر خدا برفت

با اشاره ای در خیبر از پایه ها شکست                                       عدل با خیانت جماعت آشنا برفت

چاه که عمری همنشین دل ریش ریش بود                                    امشب از غم غربت مه لامنتها برفت

طاقت صدای حق کسی به وقت روز نداشت                                در پی سحر،همیشه منجی وفا برفت

ذوالفقار درفش کیمیایی رسالت یقین                                          همچو تیر غیب بر دل جماعت بی خدا برفت

دل دگر به سینه تاب ماندنش نبود                                             همنوا با کلام لافتی برفت

۰۶
مرداد

به اندازه هزار ماه طولانی است شبهای نبودنت...

شب قدر من

مرا بپذیر تا تمام عمر تو را بر سرم کنم...

۶-۵-۹۲    ۰۰:۰۰   خونه

  • تخلص: بی نام
۳۰
تیر

با شعار آزادی زندگی کرده ام...

غافل از آنکه طناب دارم می شوند گیسوان آزادت....

خانه  ۳۰-۴-۹۲  ۰۰:۰۰

  • تخلص: بی نام
۲۲
تیر

چقدر به پاکی علاقه داریم!

تا نگاهمان به هم گره می خورد، قصد پاک کردن داریم

تو با نگاهت مرا میشوری و قلب من نیز رخت هایش را

30-11-90  00:00

  • تخلص: بی نام
۲۱
تیر

کنج اتاق کوچکم مینشینم و به دوردستها خیره میشوم

زانوانم را در آغوش میگیرم و عاشقانه طلبت میکنم

آنقدر تو را در دل فریاد زدم که وقتی نامت می آید بی اختیار دلم میلرزد

آخر این چه بازی یکطرفه ایست که روزگار دارد

بانو

عاشقانه هایم برای توست

نبودت دلتنگم میکند ویادت دلتنگی هایم را پرپر...

بارها مرورت کرده ام

بارها...

مدام دنبال نشانه ای از تو بودم تا دنیایم را تقدیمت کنم

خاطراتت در ذهنم چروکیده

بس که مرورشان کردم

اما...

اما هربار که مرورشان میکنم تازه میشوم

رنگ میگیرم و زنده میشوم...

بانو

نمیدانی لبخندهایت با من چه کرد

نمیدانی رخت چگونه شاه دلم را کیش کرد

و میدانم که 

یادت نیست محبتهایم را

میدانم که درپی هدفت بودی

هدفی که تمام نگاهت را ربوده بود

و تو چه میدانی ندیده شدن چیست

و تو چه میدانی نفهمیدن احساس پشت رفتارها چقدر تلخ است

چقدر تلخ...

تو چه میدانی
در اوج نفرت ناتوانی در نفرین کردن چیست

نامت که پشت هر واژه ای می آید...

وای وای بانوچه میدانی...

چه میدانی وقتی از تو لبریز بودم و تو مرا همچو کودکی نابالغ تصور کردی چگونه شکستم

چه میدانی شیرینیت با دیگران چقدر تلخم میکند

گاهی آنقدر از تو لبریز میشدم که از چشمانم بیرون میزد...

راستی بانو

یادت هست موقع نیازت چگونه مرا خواندی؟چگونه با من بودی؟

یادت هست عاشقانه هایم چقدر آرامت میکرد

و من در تلاطم بودم

در تلاطم خوشی زودگذر ماندن تو

یا اندوه از دست دادنت

آنقدر زیبا با تو هم احساس شدم که گویی منی نیست

و بعدها فهمیدم که منی نیست...

آه آه بانو

منی که بی آلایش خواندمت

تو را به خاطر خودت خواستم

منی که دنیایم بودی

و تو دنبال زرق و برق مصنوعی...

کاش جلای دلم را میدیدی

کاش ...

زانوانم خیس و خشک شدند

آرام در آغوش میگیرمشان

دردی عجیب میگیرند وقتی با یادتو در آغوش میگیرمشان

گویی آنها نیز میدانند بخاطر تولرزیدند و شکستند

آنقدر شکستم که خرده هایم همه جا جا مانده

اما دردهایم تنها با من ماندند

و چه درد عجیبی که یاد علتش آرامم میکند...

١_٣٠ ; ٢٠-٤-٩٢ ;خونه

  • تخلص: بی نام
۱۱
تیر
دوستی گفت امام زمان از موسیقی خوشش نمی آید.
چه امامی دارند...
چرا قرآن را با صوت می خوانید؟
اشتر به شعر عرب، در حالت است و طرب --- گر ذوق نیست تو را، کژ طبع جانوری
بیا دستت را در دست امامی بگذارم که امام زمان است، او صاحب زمان است
زمان...
چقدر ساده لوحانه است که او را صاحب دوره ای خاص بدانیم...
او امام تمامی زمان هاست. نه فقط زمان اسب و شتر، بلکه امام همه بروز شده هاست.
او کسی است که با موسیقی عشق به جذب همگان می پردازد...
دوست من
مطمینی در زمان ظهور، او را به جرم آوردن دین جدید محکوم نمیکنیم؟!

11-4-92    14:30    خونه
  • تخلص: بی نام