همه میگن چقدر خوبه که مثل بقیه نیستی
چقدر پخته و جا افتاده ای که جلوی ناملایمات کم نمیاری
همه فکر میکنن یه دل خوش داری که همیشه گوشه لبت یه لبخنده....
اما....
اما نمیدونن که از یــــــــــه جایی به بــــــــــعد دیگه هیچی برات مهم نیست
دیگه هیچی خوشحالت نمیکنه
دیگه از ته دل نمیخندی
اونقــــــــــدر مشکل داری که این مشکلا واست خنده داره
یه چیزایی که واسه بقیه سادست واست نشدنیه
حتی کسی رو نداری که باهاش حرف بزنی
حتی دیگه مخالفتم با چیزی نمیکنی
زمانی که هر کسی با صدای بوق ماشینش شناخته میشه، تو فقط قدم میزنی
تنها صدایی که آرومت میکنه صدای خش خش برگها زیر پاهاته
هیچکی باور نمیکنه که تو ذره ای از اینایی که هستی باشی
اونجاست که توی جمع ها تنهایی
تو خنده هات غمه
و تو بغضات حسرت...
اما بازم کورسوی امیدی داری
شاید یه فنجون چای
شاید نگاه گیرا
و شاید یه لبخند ساده
بیاد و کوه سکوتتو بشکنه
بیاد و لرزه به قلبت بندازه
صداتو بلرزونه و تپش قلب بگیری
شاید دیگه تنها نمونی
یکی بیاد که درداتو نگفته بدونه و آرومت کنه
نه اینکه بیای و بنویسیشون....
10-9-94 ۲۳:23
Www.chelchela.blog.ir
روزها خواهد گذشت
هم تو فراموش کرده ای و هم من
فراموش کرده ایم که برای با هم بودن چقدر تلاش کرده بودیم
دیگر یادمان نیست چگونه شبها با یاد هم تا سحرگاهان بیدار بودیم
دیگر خبری از آنهمه شور و هیجان نیست
آری
هم تو مرده ای و هم من
این نه ما، بلکه ما نماهایی است که در کالبد تکرار ایجاد شده
دیگر آن انتظار عجیب، آن تشویش با هم بودن مرده
کجاست آنهمه خواستن
کجاست آنهمه احساس
و چه بر سر مایی آمد که بدون هم زنده نمی ماندیم
آه ای آسمان
چرا بارانت دیگر شور و حالی ندارد
چرا آفتابت دیگر خاطره ساز نیست
و چرا هوایت همیشه گرفته است
چرا دیگر کسی انتظار حماقت از ما ندارد
چرا نمی توانیم آزادانه دوست بداریم
چرا نمیشود در چشمان کسی عشق دید
همه چیز عوض شده
کاش هیچ گاه آرزوی آینده نمیکردیم
تکراری از روزهای بی احساس
همه احساسمان در پشت درب تکرار جا مانده
دیگر خبری از شوق دیدار نیست
دیگر انتظار جذاب نیست
وه چه دنیای وارونه ای
دیگر مقصد وصال نیست
دیگر در سبد هیچکس سیبی از احساس نیست
همه جا به شدت هوس زده شده
همه چیز رنگ دگر گرفته
شاید ما همان جهنمی باشیم که بدان وعده داده شده
شاید باید نبود تا بود
اما دو صد حیف که بودنمان صرف نبود شد
کاش می شد بود و ماند
کاش تمام افعال حال بودند
و تمام دوست داشتنها حال استمراری
کاش عشق ها همچون افسانه ها ماضی بعید نبودند
و
کاش دیگر کاش ی نبود
۲۴-۹-۹۳
آنگاه که شکوفه های بهاری همه جا را سپید می کنند
آنگاه که عطر بهارنارنج همه جا می پیچد
هنگامی که کودکی از ته دل می خندد
ناخودآگاه لبخند بر لبانم می نشیند
برای لحظه ای تنهاییم را فراموش میکنم
امالحظه ای، ثانیه ای و یا دقیقه ای بعد
لبهایم صاف، گلویم خشک و چشمانم خیس می شوند
سرم پایین و شانه هایم بالا می روند
تمام بغضهایم، دلتنگی هایم، بی کسی هایم و تمام فریادهایم در آهی خلاصه می شوند
بدون مقصد در خیابانهای شهر قدم می زنم
صدای کشیده شدن پاهایم به روی زمین فضای پاییز را برایم تداعی می کند
چشمانم به سنگفرش پیاده رو دوخته شده و دیگر خبری از شکوفه های بهاری نیست
همه صداها برایم گنگ می شوند
دیگر احساسی به خنده کودکان، عطر بهار نارنج، و حتی خاطره ای شاد ندارم
راستش هیچ ندارم
تو را به اندازه پهنه گیتی کم دارم
۲۶-۶-۹۳. ۰۰:۰۰
الفبای خوشبختی را باید در راحتی کنار هم بودن دانست، نه در خشکی احساسی نو و نه در نو بودن برخوردی شیک
اوج دوست داشتن را باید در تغییر طرف مقابل دانست، نه تغییری که به میلش از تو میخواهد
بزرگی عشق را در پنهان کردنش در دل باید دید، نه در کلماتی که برزبان می آیند
و والاترین درجه ایثار را در از خودگذشتن برای خوشبختی طرف دانست، نه وصال خودخواهانه
۹-۵-۹۳ ۱:۲۳
سه گانه عشق: یار درد قلب
سه گانه نفرت: درد قلب یار
گاهی با کمی تغییر عشق و نفرت به هم تبدیل خواهد شد. فقط کافیست جایت را با درد عوض کنی ....
12-2-93 18:00