مایه دلگرمی قلب خزانم می رود
نور شبهای سیه آرام جانم میرود
دلبری کاو برده از چشمان من نور شبان
تک چراغ خانه ام آن مهربانم می رود
آن که می پنداشتم او را همانند خدا
علت آرامش روح و روانم می رود
او که آغوش مرا بی دلبری دانسته بود
سوی من نامد ولی با دیگرانم میرود
گر که با بهتر ز من میرفت، ایرادی نبود
غصه ام اینست که با نامهربانی می رود
من چه گویم از دل رنجیده ام در این زمان
دلبر شیرین لبم جانان جانم می رود
آنچه او می خواست در دستان او افتاده بود
تک دلیل بودنم آن بی کرانم می رود
او برفت و زندگی بی او برایم هیچ نیست
من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
1-7-92 خونه 00:00
از بی کسی این دل ز تب و تاب فتاده
آن کس که تپش داد چرا تاب نداده
بیچاره ی دل روز و شبش در طلب یار
خون خورد و برون داد نگفت هیچ ز اسرار
از بی کسی و غصه و اندوه چه ها رفت
کان گونه دلی شاد بدین گونه فنا رفت
آن خوش سخن می طلب مجلس عشاق
خونابه دل خورده و خود را زده شلاق
هر کس که دلی خواست به دریا بسپردش
دریا به درون برد و برون زد به کنارش
ما در طلب یار به آتش برسیدیم
روزی به خود آییم که آخر برسیدیم
3-7-92 خونه 00:00