چلچلا- دل نبشته هایی از جنس شعر، نثر و ترانه

شعر- نثر- ترانه
چلچلا- دل نبشته هایی از جنس شعر، نثر و ترانه

این سایت حاوی دل نبشته های دوستان ما از سراسر دنیاست.
نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما همواره می تواند راهگشا باشد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
۰۸
مهر

بسی گفته ای تو در این بیست و چند

که عاشق کجا بود و معشوقه چند؟

همی خواندمت ای عزیز پسر

چو عشق آمدت می رود هوش سر

تو گفتی که اینها همه سادگیست

سخن گفتن از عشق دیوانگیست

گذشت آن زمان و بگفتی زیاد

الهه رسید و سرت رفت به باد

که این بهترین انتخاب من است

خدای زنان در رکاب من است

کجا این بسان زنان دگر

رسیده کنون یک زمان دگر

کنون تا زمانی که او با من است

زمین و زمان از برای من است

صدایش مرا آسمان می برد

نگاهش به غمزه جهان می خرد

بخندیدم و گفتمت ای جوان

کجا پس شده خنده به دیگران؟

تو و آنهمه ادعا پس چه شد؟

دهانت به لیلا رسید، بسته شد؟

بیاموزمت درس از این کتاب

چو عاشق شدی، می شوی خود کباب

به یادش چه تن ها که از دل رود

کنارش، زمین آسمان می شود

بیا گوش ده این سخن را جوان

بپرس حاصل و عاقبت از سران

اگر عشق او در دلت اوفتاد

زبان سرت را بباید گشاد

چو دل بر سرت دیده بانی کند

تو راعاقبت بی نشانی کند

  • تخلص: بی نام
۰۷
مهر

جهان مملواز گرگهایی، که خون آدمی زادی بنوشند


و بر روی زمین تا می توانند برای سلب آزادی بکوشند


به راه قدرت و کسب قلمرو، قطاری از صف تابوت بر پاست


و بر روی دل خونین این دیر هزاران ناله ی سنگین بر جاست


طنین واژه ی رویایی صلح به وقت جنگ تنها یک زبانست


نوای گرم آتش بس آنجا، سکوتی سردهمچو تازیانست


دمکراسی،حقوق خلق خواهی سراب  مردمان طالع بین است


و در پشت نقاب کدخداها، جذام مهربانی در کمین است


برادر با برادر آنچنان سرد که گویی آشنایی در زمین مرد


گل خوش رنگ باغ همنوایی به بوران قساوتها  پژمرد


به شیپور عدالت می دمیدند


همان هایی که جانها را  دریدند


 به جرم رنگها ودین وافکار


 چه سرها بی گناه رفته است بر دار


به حکم ثروت وطلای زیرین


به استثمار رفته ملک دیرین


لباس میش ها تن پوش کفتار


 نگهبانان به خوابی خوش گرفتار


به هر گوشه ز دنیا قصه اینست


خلایق در زمین در جنگ وکین است

۳۰
شهریور

دوباره مهر،ماه مهربانی 

هم آوایی ،سلام وهمزبانی

غزل هایی زجنس ناب پرواز

بیاد زنگ اول عشق آغاز

رسیده فصل نیمکت های چوبی

بابا نان داد با سرمشق خوبی

و روز اولی که از در رسیدیم

چه تشویشی درون خود چشیدیم

کلاس درس و نقشه روی دیوار

یه کوله پر ز دفتر های خط دار

مداد رنگی و نقاشی از دشت

و اون خورشید، پشت کوه هشت هشت

صدای زنگ تفریح شور و غوغا

نشوندن شکلک پشت رفیقا

کوکب خانوم،پطرس، حسنک،هما

دو مرغابی و لاک پشت،زاق و روباه

گله ی گرگا وچوپان دروغگو

لباس ریزلی مشعل جادو

یه هفته مدرسه ،درس و تحصیل

چه حالی داشت جمعه های تعطیل

تو باغ هر کلاس صدتا فرشته

آقا ناظم که مسئول بهشته

دبستان کعبه وفانوس رنگین

هنوزم زمزم جوشان زرین


۲۸
شهریور

آنقدر اوضاع شهرم ناجوانمردانه است که کدش شد شماره اورژانس اجتماعی

  • تخلص: بی نام
۲۶
شهریور

رقص شمع در جوار ایینه

و سوختن من در جوار شمع

مرثیه خوانی ساعت

برای مرگ ثانیه ها

و چشم در چشم ایینه دوختن

گواه انتظاریست

انتظار قاتل لحظه هایی بود

که با تو بودن را

فریاد میکشیدند

مرگ چهره در ایینه

در انتهای شمع ‍‍پنهان بود

و من دیگر

توان ایستادن برای اینده را نداشتم


  • فرهاد اسدی ملردی
۲۲
شهریور

آنگاه که چشمانت مرا دوخت، گیسوانت دارم زدند....

  • تخلص: بی نام
۲۲
شهریور

بین که چگونه قفل دل وا گشته

شاید که زمین هم ثریا گشته

در حسرت روی فرخنده ی ماه

هر قطره به انتظار دریا گشته

۱۹
شهریور

گر محبت انتهای سادگیست

مرد بودن آخرش افتادگیست

ساده می مانم درین آشفتگی

مرد خواهم بود من در زندگی

ساده بودن با دلان کار من است

سادگی مبنای رفتار من است

گه پیمبر خواندنم گه بی جنم

نه زیاد و کم شوم این من منم

گر به مردی خم شوم گر سادگی

هر دو حالت هست از آزادگی

خم شدن در این سرا آزادگی است

راست بودن در سرای دیگری است

  • تخلص: بی نام
۱۴
شهریور

بیا تاملی کنیم به  بیکرانه ی کویر                                به کور سو نوای کلبه ای حقیر

به خیزش شهاب آتشین به وقت مهر                              به خنده ی جوانهای بی قراردر سپهر

به پچ پچ نجیب باد به گوش دره ها                         رساندن پیام سرخوشی به هر که و به هر کجا

بیا تاملی کنیم به بیکرانه ی کویر                                 به دستهای پینه دار شاخه های زنجبیل

به چشمه ای آنچنان زلال که میتوان در آن ستاره چید         به گوشه نگاه از کرانه ی افق پرید

به رقص عاشقانه بین باد وخاک                                درود بیکرانه بر پگاه تابناک

بیا تاملی کنیم به بیکرانه ی کویر                               به رد پای اشک، به حسرت جبیر

به قامت رشید نخل تا ابد جوان                                  به تابلوی قلم زده به رنگ ناز ارغوان 

به هجمه ی سکوت که در زمین رهاست                 به شاخه های خشک که رو به سوی کبریاست  

بیا تاملی کنیم به بیکرانه ی کویر                              به های و هوی غربت یه بوف پیر

به قطره های آب، به حس زندگی                             به رنگهای گرم ،به رسم بندگی

به قامت شتر ،به سادگی به شور                        به استواری مسافران راه دور

بیا تاملی کنیم به بیکرانه ی کویر                             به غنچه ی نگاه کهنه مرد بی نظیر


۱۳
شهریور
بهار آمد
ولیکن خانه ام ابریست
دلم سرد است
اجاق خانه ام چون بید میلرزد
وشاید چشم من اینگونه می بیند
بهار آمد
ولیکن مه گرفته خانه ام را
پنجره، چون قاب عکسی پیر و فرسوده
ولیکن عکس زیبایی به خود دارد
تنم سرد است
و روحم سرد تر از تن
و شاید آخرین روزیست
که می لرزد
بهار آمد
ولیکن خانه ام در زیر باران است
وسقف خانه ام چون چشم می گرید
و می دانم
که فردا خانه ام را سیل خواهد برد
ولی این گونه می گویند
بهار آمد
-فرهاد


  • فرهاد اسدی ملردی