چلچلا- دل نبشته هایی از جنس شعر، نثر و ترانه

شعر- نثر- ترانه
چلچلا- دل نبشته هایی از جنس شعر، نثر و ترانه

این سایت حاوی دل نبشته های دوستان ما از سراسر دنیاست.
نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما همواره می تواند راهگشا باشد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۷۵ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

۲۳
مهر

سلام آقای خوبیها،سلام ای قرص ماه نور                      

تو اقیانوس پر مهری،سلامت میدهم از دور

سلام ای مرکز ثقل تمام مردی و ایثار

سلام ای ناجی غم های مرد زار

سلام ای برکت خاک خراسان

سلام ای نوح وفخر ملک ایران

سلام ای دست اعجاز خدایی

تو بر هر ناشناسی آشنایی

مسافر در پی راه تو بسیار

قدم گاهت بهشت و وعده ی یار

شفاعت پیشه ی آهوی تنهایی

سلام ای رهبر امواج دریایی

به خاک مرده با دست مسیحایی نشان دادی

به ملک بی نشان توس،جان تازیی را ارمغان دادی

تو آن پیغمبر هشتم،رسول دین و دنیایی

درختی آنچنان سرور،که از هر گوشه پیدایی

سلامت میدهم ای کعبه ی حجاج بی عیب

بنو شان بر دلم شرابی از غیب

۲۱
مهر

وقتی تو غربت یه دلی میگیره
روزام براش میشه سیاه و تیره
کاشکی میشد فقط تو غربت بشه
دلا فقط واسه وطن بگیره
یه وقتایی تو جمعی و تنهایی
میون زنده ها دلت میمیره
هر کی به جایی دل میبنده میره
شکست که خورد سراغتو میگیره
همه میخوان یه روزی جات باشن تا
غمی نیاد خندشونو بگیره
نمیدونن درون تو خرابه
دلت ز هرچی گریه سیر سیره
نمیدونن خیلی دلت میخاد که
مثل اونا یه روز دلت بگیره
  • تخلص: بی نام
۲۱
مهر

به آسمان رسیده صدای این دل من
کسی ز من نپرسید حدیث مجمل من
کسی درون من را به ظاهرم نفهمید
همیشه تنها منم همینه مشکل من
١٧-٢-٩٢   ٠٠:٠٠  خونه
  • تخلص: بی نام
۱۵
مهر

چنان برکالبدم اندوه دارم


که گویی باری همچون کوه دارم


هوای ذهن من مسموم افیون


خراباتم، کجا من روح دارم

۱۲
مهر

مایه دلگرمی قلب خزانم می رود

نور شبهای سیه آرام جانم میرود

دلبری کاو برده از چشمان من نور شبان

تک چراغ خانه ام آن مهربانم می رود

آن که می پنداشتم او را همانند خدا

علت آرامش روح و روانم می رود

او که آغوش مرا بی دلبری دانسته بود

سوی من نامد ولی با دیگرانم میرود

گر که با بهتر ز من میرفت، ایرادی نبود

غصه ام اینست که با نامهربانی می رود

من چه گویم از دل رنجیده ام در این زمان

دلبر شیرین لبم جانان جانم می رود

آنچه او می خواست در دستان او افتاده بود

تک دلیل بودنم آن بی کرانم می رود

او برفت و زندگی بی او برایم هیچ نیست

من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

1-7-92   خونه  00:00

  • تخلص: بی نام
۱۲
مهر

از بی کسی این دل ز تب و تاب فتاده

آن کس که تپش داد چرا تاب نداده

بیچاره ی دل روز و شبش در طلب یار

خون خورد و برون داد نگفت هیچ ز اسرار

از بی کسی و غصه و اندوه چه ها رفت

کان گونه دلی شاد بدین گونه فنا رفت

آن خوش سخن می طلب مجلس عشاق

خونابه دل خورده و خود را زده شلاق

هر کس که دلی خواست به دریا بسپردش

دریا به درون برد و برون زد به کنارش

ما در طلب یار به آتش برسیدیم

روزی به خود آییم که آخر برسیدیم

3-7-92  خونه  00:00

  • تخلص: بی نام
۰۸
مهر

بسی گفته ای تو در این بیست و چند

که عاشق کجا بود و معشوقه چند؟

همی خواندمت ای عزیز پسر

چو عشق آمدت می رود هوش سر

تو گفتی که اینها همه سادگیست

سخن گفتن از عشق دیوانگیست

گذشت آن زمان و بگفتی زیاد

الهه رسید و سرت رفت به باد

که این بهترین انتخاب من است

خدای زنان در رکاب من است

کجا این بسان زنان دگر

رسیده کنون یک زمان دگر

کنون تا زمانی که او با من است

زمین و زمان از برای من است

صدایش مرا آسمان می برد

نگاهش به غمزه جهان می خرد

بخندیدم و گفتمت ای جوان

کجا پس شده خنده به دیگران؟

تو و آنهمه ادعا پس چه شد؟

دهانت به لیلا رسید، بسته شد؟

بیاموزمت درس از این کتاب

چو عاشق شدی، می شوی خود کباب

به یادش چه تن ها که از دل رود

کنارش، زمین آسمان می شود

بیا گوش ده این سخن را جوان

بپرس حاصل و عاقبت از سران

اگر عشق او در دلت اوفتاد

زبان سرت را بباید گشاد

چو دل بر سرت دیده بانی کند

تو راعاقبت بی نشانی کند

  • تخلص: بی نام
۰۷
مهر

جهان مملواز گرگهایی، که خون آدمی زادی بنوشند


و بر روی زمین تا می توانند برای سلب آزادی بکوشند


به راه قدرت و کسب قلمرو، قطاری از صف تابوت بر پاست


و بر روی دل خونین این دیر هزاران ناله ی سنگین بر جاست


طنین واژه ی رویایی صلح به وقت جنگ تنها یک زبانست


نوای گرم آتش بس آنجا، سکوتی سردهمچو تازیانست


دمکراسی،حقوق خلق خواهی سراب  مردمان طالع بین است


و در پشت نقاب کدخداها، جذام مهربانی در کمین است


برادر با برادر آنچنان سرد که گویی آشنایی در زمین مرد


گل خوش رنگ باغ همنوایی به بوران قساوتها  پژمرد


به شیپور عدالت می دمیدند


همان هایی که جانها را  دریدند


 به جرم رنگها ودین وافکار


 چه سرها بی گناه رفته است بر دار


به حکم ثروت وطلای زیرین


به استثمار رفته ملک دیرین


لباس میش ها تن پوش کفتار


 نگهبانان به خوابی خوش گرفتار


به هر گوشه ز دنیا قصه اینست


خلایق در زمین در جنگ وکین است

۳۰
شهریور

دوباره مهر،ماه مهربانی 

هم آوایی ،سلام وهمزبانی

غزل هایی زجنس ناب پرواز

بیاد زنگ اول عشق آغاز

رسیده فصل نیمکت های چوبی

بابا نان داد با سرمشق خوبی

و روز اولی که از در رسیدیم

چه تشویشی درون خود چشیدیم

کلاس درس و نقشه روی دیوار

یه کوله پر ز دفتر های خط دار

مداد رنگی و نقاشی از دشت

و اون خورشید، پشت کوه هشت هشت

صدای زنگ تفریح شور و غوغا

نشوندن شکلک پشت رفیقا

کوکب خانوم،پطرس، حسنک،هما

دو مرغابی و لاک پشت،زاق و روباه

گله ی گرگا وچوپان دروغگو

لباس ریزلی مشعل جادو

یه هفته مدرسه ،درس و تحصیل

چه حالی داشت جمعه های تعطیل

تو باغ هر کلاس صدتا فرشته

آقا ناظم که مسئول بهشته

دبستان کعبه وفانوس رنگین

هنوزم زمزم جوشان زرین


۲۲
شهریور

بین که چگونه قفل دل وا گشته

شاید که زمین هم ثریا گشته

در حسرت روی فرخنده ی ماه

هر قطره به انتظار دریا گشته