چلچلا- دل نبشته هایی از جنس شعر، نثر و ترانه

شعر- نثر- ترانه
چلچلا- دل نبشته هایی از جنس شعر، نثر و ترانه

این سایت حاوی دل نبشته های دوستان ما از سراسر دنیاست.
نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما همواره می تواند راهگشا باشد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۵ مطلب با موضوع «شعر نو» ثبت شده است

۲۹
دی

دین دیرین دارم  به کبوتر

به گلای خشک وپرپر

به لبان باغبانی

که گرفت زیارنشانی

به بهانه ی بهاری

به شکوفه های جاری

به خدای باور سبز

به نظام درهم نبض

به زیارت درختان

به جلال برگریزان

به روان و جسم خسته

به دو دست پشت بسته

به سلامت یه عابر

به هووو های جابر

به غرورابر خیزان

به نگاه خیس باران

به شیار دره و سنگ

به دلاوران در جنگ

به سیاه چادر کوچ

به دو چوب رقص  بلوچ

به سیاهی قلم، به افکار

به نوشته های بر دار

به سلاطین بی یال

به  سواحل پر وال

به نگاه مادر پیر

به حراج  نفت یا قیر

به نهال سالخورده

به خیال آب برده

..... دین دیرین دارم

 

۲۶
مهر

من همان پیکره پراحساس

که نشسته است به باد

آن فراموش شده در نزدیکی

 که دلش سوخت ولی هیچ نگفت

من همان حس بد تنهایی

حس آن نیمکت خیس و سرد

که نشسته است به آب

آن یگانه سند احساسات

که به کل رفته ز یاد

در زمستانم و هیچ کسی مرهم نیست

که به گرمای تنش زخم یخم باز کند

که بیاید به سراغم نفری درمانده

آن که از عشق رانده

٢٣-٧-٩٢ ٠٠:٣٠

  • تخلص: بی نام
۲۶
شهریور

رقص شمع در جوار ایینه

و سوختن من در جوار شمع

مرثیه خوانی ساعت

برای مرگ ثانیه ها

و چشم در چشم ایینه دوختن

گواه انتظاریست

انتظار قاتل لحظه هایی بود

که با تو بودن را

فریاد میکشیدند

مرگ چهره در ایینه

در انتهای شمع ‍‍پنهان بود

و من دیگر

توان ایستادن برای اینده را نداشتم


  • فرهاد اسدی ملردی
۱۳
شهریور
بهار آمد
ولیکن خانه ام ابریست
دلم سرد است
اجاق خانه ام چون بید میلرزد
وشاید چشم من اینگونه می بیند
بهار آمد
ولیکن مه گرفته خانه ام را
پنجره، چون قاب عکسی پیر و فرسوده
ولیکن عکس زیبایی به خود دارد
تنم سرد است
و روحم سرد تر از تن
و شاید آخرین روزیست
که می لرزد
بهار آمد
ولیکن خانه ام در زیر باران است
وسقف خانه ام چون چشم می گرید
و می دانم
که فردا خانه ام را سیل خواهد برد
ولی این گونه می گویند
بهار آمد
-فرهاد


  • فرهاد اسدی ملردی
۲۸
مرداد

ققنوس سبک بال خیال

بیخود شده از تلاطم این روزگار

پر کشیده سوی آسمان دور

دورتر زدست جلاد زمان

تا بیابد آشیان...

گیسوان پر نشاط ماه

جای آن ستاره های بی گناه

اژده های مرگ می کند نوا

جای آن نسیم و باغ و اشتیاق

جای آن کبوتران دل گشاد

زاق های دشمنی پر است در فضا

جای آن ماهیان شاد

جای قمریان مست تر زباد

پیچک خبیس تنها ییست که میرود به هر کجا

جای رد پای زرنگار شبنم پگاه

روی برگ های بی گناه

تخم ماتمست که میدهد جلا

مه گرفته نم کشیده است ، طلوع

قد شکسته و خمیده است ، امید

روح زندگی ،دیر زمانیست که از درخت وجود

رخت بر بسته و رفته است

نعره شقایقان دشت در این عزا

به گوش خدا هم رسیده است