افسون باد
دربی قراری افسون سرد باد برپیچ وتاب خش خش رنگین برگ و یاد
بر پچ پچ شنیده شده ازسرو دور دست گویا نشانی از امید هنوز، هست
در ردپای رهگذر وز چنگل کبود ارامشی که به خواب توفان نشسته بود
درنای جاودان، مسیر کوچ برگزید نی نامه ای بر نفس تالاب آفرید
شمشیر پرحرارت خورشید،نحیف و زرد سلطانیش سپرده به باران ابرورعد
اشکی ز گونه خونین لاله های دشت چکید روحی مسحیا، به کالبد خاموش خاک دمید
دگر زمین نشانی از مرگ نداشت رگهای ملتهبش سکوت برگ نداشت
شلاق حیات بخش سیل، التیام رود سودای جهنم و برزخ چنین فروکش نمود
چشمه دوباره زاده شدن آغاز کرد پروانه خیال بی پر وبال پرواز کرد
عصیان نمود باغ و جوانه گر گرفت صبو شکست ونگین شکفت،صد شگفت
غزل ز سینه عشاق توان ها ربود به هفت شهر کوچه معشوق دری گشود
- ۹۲/۰۴/۱۶