۰۷
مهر
جهان مملواز گرگهایی، که خون آدمی زادی بنوشند
و بر روی زمین تا می توانند برای سلب آزادی بکوشند
به راه قدرت و کسب قلمرو، قطاری از صف تابوت بر پاست
و بر روی دل خونین این دیر هزاران ناله ی سنگین بر جاست
طنین واژه ی رویایی صلح به وقت جنگ تنها یک زبانست
نوای گرم آتش بس آنجا، سکوتی سردهمچو تازیانست
دمکراسی،حقوق خلق خواهی سراب مردمان طالع بین است
و در پشت نقاب کدخداها، جذام مهربانی در کمین است
برادر با برادر آنچنان سرد که گویی آشنایی در زمین مرد
گل خوش رنگ باغ همنوایی به بوران قساوتها پژمرد
به شیپور عدالت می دمیدند
همان هایی که جانها را دریدند
به جرم رنگها ودین وافکار
چه سرها بی گناه رفته است بر دار
به حکم ثروت وطلای زیرین
به استثمار رفته ملک دیرین
لباس میش ها تن پوش کفتار
نگهبانان به خوابی خوش گرفتار
به هر گوشه ز دنیا قصه اینست