من همان پیکره پراحساس
که نشسته است به باد
آن فراموش شده در نزدیکی
که دلش سوخت ولی هیچ نگفت
من همان حس بد تنهایی
حس آن نیمکت خیس و سرد
که نشسته است به آب
آن یگانه سند احساسات
که به کل رفته ز یاد
در زمستانم و هیچ کسی مرهم نیست
که به گرمای تنش زخم یخم باز کند
که بیاید به سراغم نفری درمانده
آن که از عشق رانده
٢٣-٧-٩٢ ٠٠:٣٠