این سکوت آسمان ویرانگر است*
زندگی اینک به سبکی دیگر است*
روزگاری زندگی بر عشق بود*
هم خدا هم مردم آن را می ستود*
رنگ و بویی بر تن و اشکم نبود*
معرفت، عشق و صفا پر رنگ بود*
عشق ها آن لذت جاوید بود*
در دل آن مردمان خورشید بود*
ای فسوس از بازی این روزگار*
کاملا وارونه گشته کردگار*
عشق ها اندر تن و بالین شد*
هر شبی با دیگری رنگین شد*
رسم شیدایی ما شد مسخره*
ای خدا کار مرا کن یکسره*
کاش میشد راهی بر قلب داشت*
عشق را آنطور که باید می نگاشت*
می نوشت بر پیکر سخت زمان*
آه ای تنهاییم با من بمان*
7.12.90 00:30 خونه
من و مهرو مهتاب و شور
تمنای زردی که رفته به گور
من وسرنوشتی نوشته سیاه
یه بیشه که پو شیده رخت عزا
شب و شعر وشب تاب و شوری ز نو
جهان مست و مدهوش بی خود، ولو
نوای طربناک مطرب به گوش
ز جام جهان جرعه ای تازه نوش
به کام ستم پیشه زر،زهر کن
به جادوی مهر برکه را بحر کن
ز عریانی شب نقابی بساز
گلوگیر غم باشو دیو نیاز
به مانند کاوه جامه و بیرق عدل و داد
نگهبان رویین تن پاک زاد
اهریمن غم چو بر گل عشق رسید
خاری شد و بر تن نحیفش رویید
گل را دگر از جفای خار راه نبود
تا ژرف کسوف کامل تنهایی
هر انجمنی که گل بر آن حاضر بود
غم نیز کشان کشان بر آن نازل بود
در خلوت یار،دگر شکر خندی نیست
باور به حریم سخن عاشق تر نیست
در باغ اگر شور و نوایی باقیست
از غیرت آن جام شراب و ساقیست
شاید که گل سرخ وفایی دارد
عاشق به ره عشق نگاهی دارد
شوریدگی شبنم شهدادی صبح
اشکیست که بر سوگ عزایی جاریست
ناقوس،که بر منبر رستاخیز طنین انداز است
گویی که هنوز دری به سویت باز است
بروای دل برآنجایی که باید
که جانت را جزآنجا جا نباید
برون کن خاطرات سرد و سنگین
ز دریای وجود جان رنگین
در این وادی رها شو همچو آهو
رها ،همچو تنها یک پرستو
برو دل گیرو ،دل بازو دلبری کن
به جام و جان وساقی سروری کن
بگردان زندگی را با نگاهی
برون کن زین جهان هر چه سیاهی
بگیر این پند از پیر خرابات
که تنها زین جهان ماند همی پاک
که در توست و همی در تو نهان است
که تنها نامی در این جهان است
که گر یابی هم او را، راست گردی
واز محنت کشیدن باز گردی
در آن بینی جهانی برتر از گل
نمایان هر چه راخواهی از آن گل