روزها خواهد گذشت
هم تو فراموش کرده ای و هم من
فراموش کرده ایم که برای با هم بودن چقدر تلاش کرده بودیم
دیگر یادمان نیست چگونه شبها با یاد هم تا سحرگاهان بیدار بودیم
دیگر خبری از آنهمه شور و هیجان نیست
آری
هم تو مرده ای و هم من
این نه ما، بلکه ما نماهایی است که در کالبد تکرار ایجاد شده
دیگر آن انتظار عجیب، آن تشویش با هم بودن مرده
کجاست آنهمه خواستن
کجاست آنهمه احساس
و چه بر سر مایی آمد که بدون هم زنده نمی ماندیم
آه ای آسمان
چرا بارانت دیگر شور و حالی ندارد
چرا آفتابت دیگر خاطره ساز نیست
و چرا هوایت همیشه گرفته است
چرا دیگر کسی انتظار حماقت از ما ندارد
چرا نمی توانیم آزادانه دوست بداریم
چرا نمیشود در چشمان کسی عشق دید
همه چیز عوض شده
کاش هیچ گاه آرزوی آینده نمیکردیم
تکراری از روزهای بی احساس
همه احساسمان در پشت درب تکرار جا مانده
دیگر خبری از شوق دیدار نیست
دیگر انتظار جذاب نیست
وه چه دنیای وارونه ای
دیگر مقصد وصال نیست
دیگر در سبد هیچکس سیبی از احساس نیست
همه جا به شدت هوس زده شده
همه چیز رنگ دگر گرفته
شاید ما همان جهنمی باشیم که بدان وعده داده شده
شاید باید نبود تا بود
اما دو صد حیف که بودنمان صرف نبود شد
کاش می شد بود و ماند
کاش تمام افعال حال بودند
و تمام دوست داشتنها حال استمراری
کاش عشق ها همچون افسانه ها ماضی بعید نبودند
و
کاش دیگر کاش ی نبود
۲۴-۹-۹۳