سامان
پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۳ ب.ظ
خواستم سامان بگیرم، ای دریغا که نشد
خواستم آرام بگیرم، ای دریغا که نشد
خواستم با تو، کنارت نازنین دلدار من
مرهم این درد بی درمان بگیرم، ای دریغا که نشد
با خودم عهدی نوشتم گر جوابت بله بود
می شوم تنها غلامت، ای دریغا که نشد
گفته بودم گر بیایی خاک دامانت شود
سرمه چشمم همیشه تا بمیرم، ای دریغا که نشد
رفتی و پشتت به من کردی ندیده بی وفا
کاش راه میدادی تو اما، ای دریغا که نشد
ترسم از روزی که آیی گویمت حالا چرا
آن همه نذر و نیازم...، ای دریغا که نشد
١٤-٩-٩٥ ٢٢:٣٠
#سید_مجتبی_قاسمی
- ۹۵/۰۹/۲۵