آفتاب بر لب بام آمد و روزم شده خون
این فراق و انتظارت شده همرنگ جنون
جمعه تا جمعه شده رنج و غم و اندوه و آه
جانمان روی لبان فریاد می دارد بیا
هستیم نیست شد و بودن من محو نبود
آفتاب پشت ابر دنیا شده تیر و کبود
تیره تر گشتیم و رفتند جمعه هایت رج به رج
باز هم در قلب من عجل ولیک الفرج
آسایشگاه ۵.۳.۸۸ ۸:۳۰